بسمه تعالی
محمد امین حجازی
۵ مهر ۱۳۹۷
الحمد الله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و الصلاه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفحیه، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و علی اله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان رجیم
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
امام حسن وقتی دید اصحابش به او خیانت می کنند، وقتی دید یارانش سستی می کنند مجبورا رفت با معاویه صلح کرد آن هم در شرایطی که معاویه در آن فقط برای مدت کوتاهی خلیفه باشد و سپس مسلمین انتخاب کنند که چه کسی باید خلیفه باشد.
منتها قبل از ادامه، باید یک مطلب را عرض کنم، تا زمان معاویه بن ابوسفیان، خلافت و حکومت موروثی نبود. در این باب دو طرز فکر وجود داشت، یکی این که مردم خلیفه را انتخاب کنند که آنها اکثرا اشتباهات را انتخاب می کردند و یا اینکه کسی که توسط پیامبر انتخاب شده باید رییس و خلیفه باشد. به هرحال کسی موافق حکومت موروثی نبود، اینکه خلیفه ای جانشین خود را به جای مردم انتخاب کند که پیامبر نیست، نظری غلط بود برای همه
منتها معاویه می خواست که حکومت را موروثی کند، البته در حد آرزو، این مطلب را فقط با دوستانش و یارانش به اشتراک می گذاشت، هیچ گاه هیچ جا این سخن را به زبان نمی آورد جز مجالس دوستانه امن. تا اینکه به گفته تاریخ مغریت بن شعبه، حاکم اسبق کوفه می آید و به یزید می گوید که پدرت در حق تو کوتاهی کرده، او باید تورا وارث خود بشناساند و غیره، منتها این ها همه دلیلی داشت، مغیره حاکم کوفه بود تا زمانی که معاویه سرکار آمد و اورا اخراج کرد، ابن شعبه هم از او نارحت شد، چرا که کوفه را می خواست، اورا یکی از سیاست مردان بزرگ عرب می دانند. سپس وقتی یزید به او می گوید که در نظر پدرم این کار غیرممکن است ابن شعبه می گوید چه غیرممکن است؟ شام که به شما رای می دهد، با شما بیعت می کند می ماند فقط دو شهر یکی کوفه یکی مدینه، آن یکی ها با شما بیعت می کنند، کوفه را من خودم حل می کنم، به مدینه هم یکی را می فرستیم درست می کند. یزید بن معاویه هم نامه می نویسد به پدرش همه چیز را برایش می گوید و مغیره می رود نزد معاویه. مغیره هم با چرب زبانی کوفه را می گیرد و معاویه را راضی، از طرفی هم معاویه برای انیکه مدت بیشتری در گذشته بماند بر روی حکومت، امام حسن را که جانم فدایش، ان امام معصوم که فرزندش قاسم هم معصومانه کشته شد، هنوز به تکلیف نرسیده بود، به شهادت رساند، می گویند در راه دفن اورا تیربار کردند، به هر حال این خود امتیازی بود چون الان هم حضور نداشت، به هر حال معاویه در پایان امرش می خواست حکومت را برای خود کند.
البته مدینه و کوفه بیعت با یزید را قبول نکردند. معاویه هم مجبور شد برود مدینه، نزد افراد مورد اعتماد مردم، نمایندگانشان، امینشان، که سه نفر بودند، امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر. البته ابن زبیر و ابن عمر آنچنان آدم های خوبی نبودند.اینان بیعت را قبول نکردند، معاویه هم چرب زبانی کرد و گفت که مثلا فعلا مصلحت نظام در حکومت یزید است، بگذارید او حاکم باشد در ظاهر شما باشید در باطن و فلان، ولی عملی نشد، اصلا معاویه ابن ابوسفیان هم رفت در یک مسجد گفت امینتان رای داد، بیعت کرد شما هم بکنید، هرچند دروغش در آمد.
سرانجام وقتی معاویه در بستر مرگ بود، به معاویه گفت که برای حکومت باید با ابن عمر، ابن زبیر و ابن علی ابن ابی طالب را راضی کنی، پس با فلانی فلان طور رفتار کن و با فلانی فلان طور منتها گفت اگه دستت به خون حسین آلوده شود، دیگر حکومتت باقی ماندنی نیست. یزید هم که مغرور و احمق بود دو دستی حکومت را داد رفت، معاویه هرچه بود احمق نبود. درست است امام حسین شهید شد، اما هدفش که زدودن اسلام از بدعت بود، به وقوع پیوست.
سرانجام وقتی معاویه در رجب سال ۶۰ ام می میرد، خدا لعنتش کند، یزید نامه می نویسد به حاکم مدینه که کاری کند حسین با او بیعت کند، اگر نکند از او خواست که سرش را برایش بفرستد.