بسمه تعالی

چگونه پیروز می شوند


ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که تمامی آدم های دنیا متمرکز و افرادی لایق و متسقل در افکار باشند، البته در این حوزه یک سری اشتباهاتی در شناسایی این افراد به کار می رود. 
این سری آدم ها نیاز دارند بعضی ها اطلاعات را برایشان تحلیل کنند، و آنها نیز این اطلاعات را ناپدید نمی کنند، اگر حقیقتی وجود دارد حتما و کامل می گویند ولی تکنیک و روش بازی آنها بدین شکل است که ارزش ها را تغییر می دهند. 
در دنیای امروز، هیچ موقع آنها یک چیز را از ما مخفی نمی کنند بلکه آن را خوب جلوه می دهند و مخفی سازی زمانی است که شما در راستای آن ارزش ها نیستید البته در این روش نیز شما را کم کم سست می کنند و شما دیگر آن انسان گذشته نیستید.
در حقیقت متون و کلمات ما را کنترل می کنند، البته منظور کتاب ها نیست، سخن ها هم هست. کودک بر اساس یکسری اطلاعات تحربی سعی می کند بعضی چیز را درک کند، پس روش بیان و کلماتی که می شنود احساسی بر او می گذارند. بدین سان زندگی خود را بر اساس عقیده انتزاعی پشت کلمات می چیند و انتخاب می کند. هرچند شاید این کلمه اشتباه باشد اما او می تواند موفق شود.
به هر حال، خلاصه تر می کنم. 
آنها ما را نمی کشند، تفنگ را به ما می دهند و ما هم دیگر را نابود می کنیم. آنها عقلمان را نابود نمی کنند ما الکل می نوشیم! 
اولین بار سوسیالیست های انگلیسی این کار را کردند، برای محدود کردن عقاید مردم.
دموکراسی یک نظر انتزاعی است و وجود خارجی ندارد، و در وجود یک چیز انتزاعی استقلال شرط است. به عبارت دیگر اگر دموکراسی یعنی آزادی، چه نیازی بود وقتی یک مترادف انتزاعی بود یک مترادف دیگر به کار بیاید! خلاصه تر می کنم.
آزادی کلمه ای است برای نشان دادن یکسری احساسات غیرتجربی، پس یک مترادف برای آن احساس وجود داشت. یعنی این که کلمه آزادی می تواند مردم را کنترل کند به سوی درک آن احساس. البته از این امر در کودکی گریزانی نیست و بلکه فقط می شود از این امر در دوران بزرگسالی گریخت که البته این وظیفه ی هر فرد نیست.
اگر عدالت وجود دارد لازم نیست، یک مکتب برایش باشد، و اینجا بعضی ها سخن می گویند که دموکراسی یکسری قوانین در راستای آزادی است. بله درست است. پس یک مرحله بالا آمدیم.
درست است، یک سری اصول است، لکن که مشکلی وجود دارد. اول اینکه آزادی یک ایده انتزاعی است پس معنایی نمی توان کاملا مشخص برایش گذاشت. و این بی معنایی همان پلی است که شما را به عالم احمقانه آنارشیست ها می برد. 
شاید آنارشیست ها اهداف خوبی به نظر داشته باشند، اما خیر. به دلیل نامشخص بودن بنیاد آزادی پس آنارشیستی بودن یعنی احمقی. این ماییم که همه چیز را می سازیم و نه طبیعت. آه، این یعنی اگر شما باز برگردید باز همان جهان را می سازید. چون طبیعت با شما کاری نمی کند.
به هر حال اینها مقدمه بودند اگر نفهمیدید مهم نیست.
آنچه عنوان اصلی است این است که امروز ما را احمق می سازن نه اینکه ما را بکشند. در سال های مختلف چه بسیار جنگ هایی که به راه می اندازند تا ما را بکشند. و تمام اینها مرا موجب می کند که بگم بهترین انقلاب انقلاب جمهوری اسلامی است و تحمیلی ترین جنگ، جنگ بین ایران و عراق و هشت سال دفاع مقدس.
آری، جنگ فرهنگی الان جنگ حقیقی است. 
بگذارید چیزی را حقیقی بگویم. از خیلی ها گوشی هایشان را بگیرید مغزشان متوقف می شود.