بسمه تعالی

۱۹ شهریور ۱۳۹۷

تاریخ و پیشرفت های ژاپن

به نظر شما پیشرفت اقتصادی ژاپن از چه زمانی شروع شد؟
 کمی فکر کنید...
از حدود چند سال قبل؟اگر رسانه های تحت نفوذ قدرت های دنیا توانسته باشند به ذهن شما جهت بدهند، احتمالا فکر می کنید که پیشرفت ژاپن از جنگ جهانی دوم شروع شده است؛ آن هم با کمک آمریکا! این یک روایت کاملاً غلط و در راستای بر هم زدن دستگاه تحلیلی مردم دنیا به خصوص کشورهای در حال توسعه است؛ مردمی که باید فکر کنند کشوری مثل ژاپن از یک وضعیت عقب مانده با کمک و نفوذ آمریکا پیشرفت کرد و تبدیل شد به آن چه از ژاپن می دانیم!

پیشرفت اقتصادی ژاپن یک فرایند چند صد ساله است؛ فرایندی که به نحوی از اوایل قرن 18 میلادی و در دوره حکومت ادو که به دوره توکوگاوا مشهور است، پایه ریزی شد. این دوره در واقع زمانی است که اروپایی ها به مرور به سمت شرق آسیا می روند تا اسباب استعمار و البته تجارت و تبلیغ مسیحیت را با خود به آنجا ببرند تا با سیاستی شبیه آنچه در آفریقا اجرا کردند هم از طریق کشیش های مسیحی و هم از طریق تاجران و یا حتی با اعمال زور، کشورهای شرق آسیا را به منطقه نفوذ خود اضافه کنند. 

فرصت رشد زیر سایه جذابیت های کمی که داشت برایش فراهم شد

ژاپن در این مدت، بسیار کمتر از چین برای اروپایی های استعمارگر جذابیت داشته است؛ چین به دلیل ثروت گسترده، زمین های وسیع کشاورزی، داشتن نشانه های اولیه از صنعت پیشرفته برای اروپایی ها جذاب بود و به طور کامل به اشغال درآمد و از طریق سیاست هایی چون تبلیغ مسیحیت و توزیع تریاک، کاملا از پا درآمد و برخی وسایل اختراع شده توسط چینی ها به اروپا رفت و هسته هایی از پیشرفت صنعتی را به ارمغان آورد. ولی ژاپن خصوصا به جهت جاذبه کم موقعیت جغرافیایی از شر استعمارگران بیشتر در امان بود و برخلاف چین کمتر غارت شد و به همین دلیل فرصت رشد زیر سایه جذابیت های کمی که داشت برایش فراهم شد.

این بازه تاریخی  همان قسمت حذف شده از تاریخ به روایت آمریکاست


در همان ادو در ژاپن، پس از آن که حاکمان ژاپنی از تجارت و نفوذ اقتصادی اروپایی ها احساس خطر کردند، سیاستی بسیار مهم را به تصویب رساندند؛ سیاست Sakoku (کشور بسته) که از حوالی سال 1633 تا 1853 به مدت 220 سال در ژاپن اجرا شد و نقش بسیار مهمی در پیشرفت های بعدی ژاپن ایفا کرد. این بازه تاریخی و سالهای بعد از آن، دقیقا همان قسمت حذف شده از تاریخ به روایت آمریکا و رسانه ها و روشنفکران وابسته به آنهاست. در سیاست Sakoku، بیش از دو قرن، ژاپن درهای کشور خود را به روی تاجران و کالاهای خارجی بست؛ تقریبا هیچ خارجی اجازه ورود به ژاپن نداشت؛ واردات به شدت محدود شد و همچنین خروج ژاپنی ها از کشور نیز بسیار محدود شد. (1) ژاپن در همین سالها توانست با توجه به اینکه چندان برای اروپایی ها و آمریکایی ها جذاب نبود و البته به دلیل موقعیت خوب جغرافیایی اش، از شر اروپایی ها، استعمار، بردگی و دخالت همه جانبه مثل بسیاری دیگر از کشورهای دنیا در امان بماند. به نظرتان سیاست Sakoku چگونه به اتمام رسید؟  

در یک کلام تلاش کردند تا ژاپن را هم به خاک سیاه بنشانند

حدس بزنید! 
حدس زدن آن اگر کمی از تاریخ جهان مطلع باشید کار چندان سختی نیست! بله! سیاست کشور بسته ژاپن با حمله آمریکا به بنادر ژاپن به پایان رسید! متیو پری، ناخدای کشتی های جنگی آمریکایی در سال 1853 به دستور و با نامه شخص رئیس جمهوری آمریکا با چهار کشتی سیاه آمریکایی به سواحل توکیو رسید و ژاپنی ها را تهدید به حمله نظامی کرد و آنها هم کوتاه آمدند تا از حمله به کشورشان جلوگیری کنند. (2) این بازه تاریخی از سیاه ترین دوره های تاریخ سیصد ساله ژاپن است؛ تاریخی که پر از قراردادهای ننگین و یک طرفه تجاری است. عصری که ژاپنی ها به آن عصر قراردادهای نابرابر می گویند؛ پیمان تجاری ننگین کاناگاوا در همین سالها امضا شد؛ (3)در همین سالها قراردادهای مشابهی با روسیه و و انگلستان و فرانسه امضا شد و شاید برایتان جالب باشد که بدانید در همین دوره حدودا ده ساله، آمریکایی هاحق کاپیتولاسیون شهروندان آمریکایی را هم به ژاپنی ها تحمیل کردند! (همین زورگویی ها در زمان پهلوی دوم که نماد وابستگی ایران به قدرت های غربی است، بر سر ما هم آمد) در این دوره کوتاه در یک کلام اروپایی ها و آمریکایی ها بسیار تلاش کردند تا تمام پیشرفت های دویست ساله عصر درهای بسته را از بین ببرند؛ بنادر تجاری ژاپن را به روی کشتی های غربی باز کنند؛ حق محاکمه شهروندان غربی را از دادگاه های ژاپنی بگیرند؛ تعرفه های بسیار پایینی برای کالاهای وارداتی ژاپن وضع کنند و در یک کلام تلاش کردند تا ژاپن را هم به خاک سیاه بنشانند.(4)

 در همین دوره، مردم ژاپن عمیقاً از ضرر مطلق کشورهای استعمارگر غربی و تلاش همه جانبه آنها برای ضربه به فرهنگ و اقتصاد کشورشان مطلع شدند؛ در سالهای بعد از دوره ده ساله پیمان های اجباری نابرابر، روحیه دشمن ستیزی در ژاپنی ها گسترش پیدا کرد. در همین سالها طرفداران امپراتور ژاپن و مخالفان استعمارگران به کشتی های آنها حمله کردند و کشورهای اروپایی (فرانسه و انگلستان و هلند) به همراه آمریکا هم با حمله متقابل به آنها پاسخ دادند.  

در سالهای بعد از دوره ده ساله پیمان های اجباری نابرابر، روحیه دشمن ستیزی در ژاپنی ها گسترش پیدا کرد

با ظهور امپراتور میجی و برخی جنگ های داخلی در ژاپن، دوره حکومت ادو به پایان رسید و عصر اصلاحات میجی آغاز شد؛ حکومتی که با شعار «بیگانگان را بیرون اندازید» (5) به قدرت رسید و تا سالهای بعد با در پیش گرفتن سیاست استقلال اقتصادی و مخالفت با وابستگی به اروپایی ها و آمریکا باعث ادامه یافتن پر سرعت رشد اقتصادی ژاپن شد. عصر میجی که در اساس با اندیشه های ضد استعماری مردم ژاپن شروع شد، توانست به موقع جلوی خسارت های دیگری که از سوی استعمارگران در انتظار ژاپن بود جلوگیری کند. 

در عصر میجی، همت مردمان ژاپن به همراه هم باعث شد تا با حمایت های گسترده دولت، امکانات مختلفی مثل تلگراف و راه آهن و کارخانه های مختلف به شهرهای مختلف ژاپن برسد؛ ارتش ژاپن در این دوره نوسازی و تجدید شد. در همین زمان کارخانه های تولید اسلحه بومی را در توکیو و سایر شهرها تاسیس شد؛ میجی میدانست که نباید برای اسلحه مدرن وابسته به واردات از کشورهای دیگر باشد. ژاپن در این سالها توانست با روحیه دشمن ستیزی که برآمده از سالهای تحمیل قراردهای نابرابر و ننگین بود پایه های یک کشور قدرتمند مستقل را بنیان گذارد و وارد عصر صنعتی شدن خود شد.

میجی میدانست که نباید برای اسلحه مدرن وابسته به واردات از کشورهای دیگر باش

 ژاپن با سیاست های میجی آنچنان به پیشرفت اقتصادی و نظامی دست یافت که توانست کشور روسیه را در جنگ سال 1905 شکست دهد ژاپن در همین سالها توانست بر قدرت بزرگ چین هم غلبه پیدا کند؛ کشوری که سالها عملا تحت نفوذ و تصرف غربی ها و اندیشه های آنها مانده بود و نتوانست راه استقلال را تا آن زمان پیش بگیرد. شکست روسیه از ژاپن هم نشان دیگری از موفقیت قابل توجه سیاست های پیشرفت مستقل ژاپن در عصر میجی بود. ژاپنی ها در نبرد دریایی سوشیما روسیه را در هم کوبیدند و پس از نشان دادن اقتدار خود، با روس ها پیمان امضا کردند؛ ژاپن حالا که قدرتمند شده بود می توانست پیمان های برابر امضا کند و خود را به عنوان قدرت نوظهور به دنیا معرفی کند؛ کشوری که هم ترازان وابسته اش، همچنان تحت نفوذ بودند، حالا با کشورهای قدرتمند دیگر بر سر میز مذاکره می نشست.

ژاپن پس از جنگ جهانی اول به عنوان یکی از پنج قدرت اصلی دنیا به کنفرانس صلح ورسای رفت همین کشور که در همه این سالها در حال پیشرفت بود، بعد از جنگ جهانی اول هم در حد فاصل سالهای 1937 تا 1945 از لحاظ نظامی بسیار پیشرفت کرد. کشوری که در آن زمان مستقیما با آمریکا درگیر بود و از قدرت های اصلی جنگ محسوب میشد، با حمله نظامی غیرانسانی و کشتارجمعی آمریکا و حمله اتمی به ناگاه وارد مرحله جدیدی شد. ژاپنی نتوانستند استقلال و مقاومت خود را حفظ کنند و مرتکب اشتباه شدند. مسیر پیشرفت اقتصادی و نظامی ژاپن که در تا آن زمان بدون شک جزو پنج قدرت اصلی نظامی و اقتصادی بود و با سرعتی قابل توجه به رشد خود ادامه می داد، به شدت کند شد؛ توانایی نظامی ژاپن توسط آمریکایی ها کاملا نابود شد تا عملا کشور مستقل ژاپن در عرصه سیاسی و نظامی به معنایی که پیش از جنگ جهانی دوم وجود داشت، از بین برود. پیشرفت اقتصادی ژاپن کاملا ذیل آمریکا تعریف شد و ارتش مستقل و بسیار قدرتمند آن از بین رفت

آنچه طرفداران و عوامل استعمارگران و به خصوص آمریکا تلاش می کنند از ژاپن روایت کنند، کشوری است که تا سال 1945 بدبخت و ضعیف و عقب مانده است و به ناگاه با اعمال نفوذ آمریکا قدرت اقتصادی پیدا می کند!! این روایت کاملا غلط و برای راحت کردن نفوذ و سیطره آمریکا در سایر کشورهایی است که سودای پیشرفتی به اندازه ژاپن را در سر می پرورانند. سیاه ترین عصر تاریخ ژاپن اتفاقا همان سالهایی است که آمریکایی ها با تهدید ژاپن به جنگ، قراردادهای ننگین امضا کردند و ژاپن پس از پیشرفت مستقل در عصر میجی و سالهای بعد از آن به کشوری قدرتمند تبدیل شده بود و اقتصادی صنعتی و پیشرفته داشت، روسیه را شکست داده بود، در کنفرانس ورسای حضور داشت و خود قدرت مستقل نظامی محسوب می شد که آمریکا نسل کشی بمب اتم را در آنجا به راه انداخت.

تجربه تاریخی ژاپن به مردم جهان نشان می دهد که حفظ مسیر استقلال و پرهیز از وابستگی چگونه می تواند رشد اقتصادی و پیشرفت واقعی یک کشور را پدید آورد و البته به ما ثابت می کند که چگونه به محض تضعیف سیاست مقاومت، قدرت واقعی یک کشور توسط مستکبران سرکوب شده و عملا به مستعمره نوین یا مستعمره صنعتی آنها تبدیل خواهند شد. ژاپن چون قوی شده بود، آمریکا تصمیم گرفت مثل بقیه کشورها به جای غارت منابع طبیعی و به خاک سیاه نشاندن آن کشور، از ژاپن کشوری وابسته بسازد و پیشرفت هایی که تا آن سال به دست آمده بود را به نفع اقتصاد خود استفاده کند. اگر ژاپن میخواست مثل سالهای 1854 تا 1967 در حالی که پیشرفت صنعتی نکرده بود دست به دامان کشورهای استعمارگر شود تا او را پیش ببرند، سرنوشتی بهتر از بسیاری از کشورهایی که با نفوذ غربی ها به خاک سیاه نشستند پیدا نمی کرد و اگر مسیر استقلال خود را بعد از جنگ جهانی دوم با همه دشواری ها ادامه می داد اکنون قدرتی مستقل و به مراتب پیشرفته تر بود و می توانست در تصمیم گیری های جهانی نقش موثر ایفا کند

منابع

1- https://www.britannica.com/place/Japan/The-bakuhan-system
2- https://history.state.gov/milestones/1830-1860/opening-to-japan
3- https://www.archives.gov/exhibits/featured-documents/treaty-of-kanagawa
4- https://wiki.samurai-archives.com/index.php?title=Bakumatsu_Period
5- https://www.nakasendoway.com/glossary/expel-the-barbarians-2
6- https://nationalinterest.org/feature/when-japan-russia-went-war-the-great-war-1905-11251
 7- http://www.ndl.go.jp/modern/e/cha3/description07.html